ری به مسجد و کنشت و کلیسا پناه برد
وقتی که از زنش جدا شد
اما ان جا نیز کسی را نیافت
و گفت جای شما یک خرمن گل بود
گفتم این روزها چه می خوانی ری ؟
گفت من روزنامه نمی خوانم
و به اخبار رادیو تلویز یون هم گوش نمی دهم
گفتم جرج بوش ؟!
گفت نه آنقدر ها و خندید
به قهقهه می خندید
در فاصله ی حرف زدن هایش
و مثل موتور هم حرف می زد
و کتاب مقدس را به فارسی می خواند
و انجیل لوتر را به آلمانی دوست می دا شت
هر چند که آلمانی بلد نبود
تکزاس و فلوریدا را گشته بود
و حالا در پریش آورلینز خانه دا شت
که وضع پریشی دا شت
و دا شت ولوله ی لوله های آب را می پایید
و دا شت ولوله ی لوله های آب را می پایید
وقت رفتن از او پرسیدم
خوراک ملی شیرازی ها چیست؟
-آخر نمی خواستم بگویم:غذا
گفت: کلم پلو
و قاسم گفت
من هم دمپخت شیرازی خوب می پزم
در بتن روژ به دیدارمان بیایید